رمان ترنم فصل اول


من قبلا با پويا خيلي صحبت مي كردم يا اس يا تلفني . يه روز بعد از این که کلی باپویا صحبت کردم و آخر حرفاش گفت شیطونی نکنیا! منم گفتم چشم خیالت راحت ، یه خط غریبه بهم زنگ زد برداشتم ولی صحبت نکردم .اونم چیزی نگفت و قطع کرد . حال و حوصله ی دردسر رو نداشتم اس داد : شروین مسخره چرا جواب نمیدی ؟ پیش خودم گفتم برو بابا حوصلتو ندارم خیلی خسته بودم خوابیدم وقتی بیدار شدم باز اس داده بود : که میتونم باهاتون آشنا شم ؟ باز هم جوای ندادم امروز پويا اس داده که : دیروز امتحانت کردم بیست شدی آفرین ! حالش بده! چه حوصله ای داره خوب شد جواب ندادم!
پویا خیلی تحت فشاره الهی بمیرم داداشم داره جوونیشو میگذاره تا پول طلب کار هارو بهشون بده . دیگه بخوابم صبح مدرسه دارم ...
پویا پسر خوبیه ! یه طوری هست که بهش اعتماد کامل دارم حتی از چشمام هم بیشتر! چند وقت هی بهم میگفت تو خیلی تنهایی و نمیخوای باکسی باشی ؟ من هم بهش میگفتم که نه ... دوستی با پسر آخر و عاقبت نداره! می ترسم بهش وابسته شم و بخواد تنهام بذاره همیشه از این موضوع وحشت دارم ...
پویا رو خیلی خیلی خیلی دوست دارم ولی فقط به عنوان برادر بزرگترم اگه یه روز بهش اس ندم حالم بده اون روز ولی خب اگه بدونم که اون حالش خوبه و مشکلی نداره واسم کافیه . همیشه از خدا میخواستم که یه برادر بزرگ داشته باشم خدا هم خواست برام!
من به پویا گفته بودم نمیخوام با کسی باشم ... آخر هم كار خودش رو کرد ! وقتی از مدرسه اومدم پویا اس داده بود :
_
یه سوپرایز واست دارم
_
چی بگو ؟
_
یه شوهر خوب !!! ( چه قدر هم جو ميده حالا ! )
_
لازم نکرده بهت قبلا گفته بودم
_
دیگه شمارت رو دادم بهش
ای بابا این دیگه کیه ؟! قبلا چقدر حساس بود . الان يهو چي شده كه... بهش گفته بودما حالا هم اگه بهش بگم نمیخوام جلوی دوستش بد می شه واسش توی عمل انجام شده قرار گرفتم .
چند دقیقه بعد یه شماره ی غریبه اس داد : سلام من سامانم دوست پویا

 

یکم اس دادیم بهم و ... پویا خیلی ازش تعریف می کرد . 20 سالشه . گیتار میزنه و رشتش کامپیوتره و در ضمن خونشون كرجه!
داشتم با پویا تلفنی حرف میزدم که یهو گفت خب باشه کاری نداری خدافظ ... اس داد : ببخشید سامی بد نگاه می کرد قطع کردم .
آخه یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هنوز نیومده اینطوریه ؟!
زنگ زدم به هما. گفت :
تبریک میگم .سامان خیلی بچه ی خوبیه دوست صمیمیه ی امیده .
_
خبرا چه زود میپیچه! حالا ببینیم و تعریف کنیم این همه ازش تعریف میکنین چی هست حالا!
اس دادن سامان روی اعصابمه بعد یه قرن جواب میده !
_
ترنم رسیدم !
_
چقدر دیر کردی ؟
نيم ساعت بعد جواب داد :
_
آخه رفته بودم گل بخرم واسه روز مادر
حالا روز مادر شنبه هست! الان تازه سه شنبه ! بیچاره رو سر کار گذاشتن!
فرداش بعد مدرسه بهش اس دادم : سلام خوبی چطوری خوش میگذره ؟!
_
سلام مرسی شما خوبی ؟ امتحان چطور بود ؟ ( آخه امتحان ریاضی داشتم )
_
بد نبود...
_
یعنی قبول میشی دیگه!
_
امتحان نهایی که نیست! تولدت کیه ؟
_ 28
بهمن . ترنم 5 شنبه مهمونی هست .اجازه می دی برم ؟!
_
مهمونی چی هست ؟
_
تولده با دوستا جمع می شیم و گیتار می زنیم .
خلاصه که گفتم برو خوش بگذره و گفت که برادرش فوت کرده گفتم : خدا صبرت بده
_
مرسی ترنم خیلی وقته که فراموشش کردم .
_
فراموش نکردی فقط به نبودنش عادت کردی همین . دنیا همینه دیگه یکی میاد یکی میره بهتره تا هستیم قدر همو بدونیم.
_
مرسی خیلی حرف قشنگی زدی ولی من از زندگی خسته ام آرزومه بمیرم اگه جرعت داشتم تا حالا خودمو کشته بودم...
چقدر ناامیده ... اه عصابمو خورد کرد یعنی چی که دوست دارم بمیرم ؟ بهش گفتم : اون دنیا هم خیلی قشنگ تر از اینجا نیست... زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست!
_
ترنم خیلی قشنگ حرف میزنیا...
گفتم قابل نداره!!!
نمیدونم چرا هر حرفی میخواد بزنه اسم منو اول یا آخرش میاره ! واسه ی هما تعریف کردم کلی خندید ! مثلا میگه : سلام ترنم! هما می گفت فکر كن من به امید بگم : سلام امید!!!!

همه ازش خیلی تعریف میکنن...خب من هم بد نیستم! خوب نباشم بد نیستم لااقل! اینقدر ازش تعریف کردن که ازش می ترسم ! روم نمیشه باهاش درست و حسابی صحبت کنم اونم که یه اخلاق خاصی داره ! انگار زود با هیچ کس جور نمیشه .
روز ها گذشت شد 5 شنبه! از صبح که تا ظهر مدرسه بودم . وقتی اومدم هم بهش اس ندادم قبلا بهش گفته بودم مهمونی که تموم شد اس بده اونم گفت باشه! تا 12 شب صبر کردم اس نداد که نداد!
ساعت 12 اس دادم : مهمونستون تموم نشد ؟ تا ساعت 12 و نیم اس نداد .12 و نیم بهش زنگ زدم ولی قطع کرد .خیلییییییییییییی ازش حرصم گرفت ساعت یک ربع به یک بود اس دادم : ببخشید مزاحم شدم خدافظ. دو دقیقه بعد اس داد که : سلام عزیزم من تازه رسیدم
_
نمیتونستی یه اس بدی ؟؟؟؟؟؟
_
به جون ترنم داشتم رانندگی می کردم خواستم بهت زنگ بزنم گفتم شاید خوابیدی شرمنده.
_
وقتی گفتم منتظرم یعنی منتظرم یعنی نمیخوابم تا اس بدی اگه غیر از این بود که میگفتم می خوابم .
_
ببخشید دیگه اشتباه کردم.
اعصابمو خورد کرده از بس دیر جواب میده حرف اصلا نمیزنه ! بابا به قرآن من اصراری به دوستی نداشتما ؟ خودش خواست حالا چرا اینطوری می کنه نمی دونم . خودش خواسته زوری که نبوده این چه بساطیه ؟! آخرین اس که داد این بود : عکسمو میذارم نت شما برو بردار...
چرا هی شما شما میکنه ؟ من که فقط یه نفرم ! یه طورایی حوصلم رو با این کاراش سر می برد .
هم دیر جواب می داد هم کوتاه! اصلا جواب هایی که می داد با چیز هایی که انتظارشو داشتم زمین تا آسمون فرق می کرد . یه روز پویا بهم گفت که سامان گفته : روی تخم چشمم نگهش می دارم! هه! معنی تخم چشم هم فهمیدیم !
فردای روزی که رفته بود تولد یعنی جمعه از صبح بهش اس ندادم . اونم نداد !!!!! ای بچه پرو ! ساعت 6 بعد از ظهر بود .خونه تنها بودم . زنگ زدم به هما . داد می زدما! اعصابم خیلی از سامان خورد بود . هما گفت : تقصیر خودته باید بهش اس بدی دعواش کنی!
من هم که ازش حرصم گرفته بود دلمو زدم به دریا ! اس دادم :
_
خیلی بدی
_
سلام عزیزم چرا ؟
_
واقعا نمی دونی ؟
_
حتما به خاطر این که از صبح تا حالا اس ندادم. ( چه رویی داره ها خوبه خودش هم میدونه! )
_
خوبه خودت هم می دونی . همچین چیز ساده ای هم نیست
_
ترنم الان می تونی صحبت کنی ؟ هم این که دلیل زنگ نزدنمو بگم هم این که دلم واسه صدات خیلی تنگ شده ! ( بچه خر می کنه! )
_
آره تنهام
دو ثانیه بعد زنگ زد . صداش خیلی قشنگه . وقتی صداشو می شنیدم دوست داشتم گریه کنم نمیدونم چرا ! نمیخواستم این طوری باشه ولی خب دست خودم نبود درسته که دیر جواب می داد یا این که کوتاه ولی ... نمی دونم
_
ببخشید به قرآن رفته بودم مصلا کتاب بخرم
با یه لحن خیلی آروم گفتم : خواهش
با یه حالت شوخی گفت : قشنگ مشخصه که بخشیدی !
_
به قول هما نبخشم چه کار کنم ؟! حالا این به کنار...خیلی دیر جواب می دی چرا ؟؟؟؟؟
_
دیشب به قرآن یهو خوابم برد...
نذاشتم ادامه بده! گفتم : باشه. درست .دیشب خوابت برد الان چی ؟
_
الان تو مترو ام .
_
قبول الانم تو مترویی روزای قبل چی ؟ 10 دقیقه به 10 دقیقه جواب می دی !
_
ببخشید قول می دم با سرعت نور جواب بدم از این به بعد . خوبه ؟
ای بابا خوبه ها! من از ساعت 4 اینا خونه تنها بودم .همین که داشتم باهاش صحبت می کردم مامان اینا باید می رسیدن ! گفتم : فقط یه چیز بگم ! خداوند زن را نمک زندگی قرار داد تا مرد را از گندیدن نجات دهد! بعدشم زدم زير خنده
خندید و گفت : نه راحت باش فوحش بده!
خلاصه بهش گفتم که مامانم اینا اومدن و خداحافظی کردیم . شب تر بهش اس دادم یک ربع گذشت ولی جواب نداد! پیش خودم گفتم یا منو احمق فرض کرده یا معنی سرعت نور رو هنوز درک نکرده !
دیکته اش خیلی ضعیفه بد تر منه ! وای یه غلط خیلی خیلی تابلو داشت یادم نمیاد . آهان آهان یادم اومد ! ( راضی ) رو نوشته بود ( رازی ) خیلی بی سواده خداوکیلی . کلی خندیدم الان هم که نوشته : من ادت دارم به همه میگم شما ! یعنی 10 دقیقه فقط داشتم فکر می کردم چی نوشته حتی ننوشته ( آدت ) لاقل یکم مشخص تر باشه هی پیش خودم میگفتم خدایا ادت یعنی چی دیگه !
پویا... داداشم ای خدا من بدون اون چکار کنم ؟؟؟؟ گوشیش سوخته بود قبلا ، گوشی دوستش دستش بود . حالا هم دوستش گوشیشو میخواست اونم داده بود بهش . حد اقل یه خبر به من می داد . اه ! اعصابم کم از دست سامان خورد بود اینم روش اومد .
سامان و پویا و امید هم دانشگاهی هستند . به پویا اس دادم ولی جواب نداد . توی اتوبوس بودند همشون . به سامان گفتم پویا پیشته ؟ چرا جواب نمیده ؟ گفت گوشی نداره که جواب بده ... دنیا اومد روی سرم .
بهش گفتم که ببخشید حالم خوب نیست بعدا بهت اس میدم . اونم انگار از خدا خواسته گفت : هرطور راحتی بای
حتی نپرسید که چی شده که حالت خوب نیست ؟؟ اینقدر کار سختیه ؟
حتی مامان هم فهمیده بود که نرمال نیستمو حالم خرابه . من همیشه ساعت 12 یا 1 میخوابیدم . ولی اون شب ساعت 10 گفتم شب بخیر و اومدم توی اتاق و در رو بستم شام هم نخوردم ناهار خورده بودم دیگه هیچی نخوردم . زنگ زدم به سامان. صدام خیلی گرفته بود به قول یکی از دوستام در حد لالیگا!!!!!
گفت : چی شده ؟ چرا ناراحتی ؟ صدات چرا گرفته ؟ چرا اینطوری حرف میزنی ...
من داشتم گریه می کردم ولی خیلی تحمل کردم که متوجه نشه . نمی تونستم بگم دلم واسه پویا تنگ شده شاید ناراحت می شد . گفتم : حوصله داری گیتار بزنی ؟رفت گیتارشو آورد گفتم باهاش میخونی ؟ گفت : چشم !
با تو رفتم بی تو باز آمدم
از سر کوی او دل دیوانه
پنهان کردم در خاکستر غم
آن همه آرزو دل دیوانه
چه بگویم با من ای دل چه ها کردی
تو مرا با عشق او آشنا کردی
پس از این زاری مکن هوس یاری مکن
تو ای ناکام دل دیوانه
با غم دیرینه ام به مزار سینه ام
بخواب آرام دل دیوانه
با تو رفتم بی تو باز آمدم
از سر کوی او دل دیوانه
پنهان کردم در خاکستر غم
آن همه آرزو دل دیوانه
چه بگویم با من ای دل چه ها کردی
تو مرا با عشق او آشنا کردی
پس از این زاری مکن هوس یاری مکن
تو ای ناکام دل دیوانه
با غم دیرینه ام به مزار سینه ام
بخواب آرام دل دیوانه
بخواب آرام دل دیوانه
وای چقدر با احساس خوند چه صدایی داره عالی خوند . حتی از عالی هم اون ور تر ! واقعا نیاز داشتم
خونوادم میدونن که با هم رفیقیم ( حالا نمیگه دوست میگه رفیق !!!)
_
آفرین به تو . دیگه چی ؟
با یه لحن فوق جالب و البته خنده دار گفت : به قران ! من با خونوادم راحتم . الان شماره خونمونو می دم شما زنگ میزنی منتهاش الان مامانم خونه نیستن خواهرم هستن باهاشون صحبت می کنی ! بابا تو حالت بده اصلا اعصابم خورده...
با یه لحن مسخره گفتم : چشم حتما در اولین فرصت ! ( حالا من به مسخره گفتم ولی اون فکر کنم جدی گرفته بود! ) تو حالت خوب باشه منم خوبم
_
الان کاملا مشخصه که خوبی . به قران به روح دادشم حالم بده الان میرم یه آهنگای غمگین میخونم تا صبح . حالا اگه حال منو بد تر از خودت ندیدی !
_
بابا من خوبم باور کن. تو خوب باشی منم خوبم. من چه کار کنم باورت شه که من حالم خوبه ؟
یکم انگار فکر کرد و بعدش گفت : اگه واقعا حالت خوبه بگو به جون سامان خوبم .
بابا بیچاره جونش از سر راه که نیست من بیخودی قسم بخورم ! گفتم به جون خودم حالم خوبه خلاصه اینقدر گفت و گفت که آخرش گفت به جون تو الان خوبم . واقعا هم وقتی باهاش حرف زدم خیلی بهتر شد حالم .
گفت : بگو ببینم شام خوردی یا نه ؟!
_
نه
_
الان پا می شی می ری شام میخوری خب ؟؟
_
آخه الان من شب بخیر گفتم اومدم توی اتاق چراغ خاموش !
_
بی خودی بهونه نیار ! همین الان پا می شی می ری میخوری . به روح دادشم اگه نری منم نمی خورم از شهرستان اومدم خسته هم هستم
هی قسم میخوره ! گفتم : بابا اینقدر قسم نخور من باورم می شه بدون قسم هم !
_
بالاخره اول آشناییمون باید یه سری قسم ها بیا وسط! داداشت می دونه من با هر کس دوست می شم عاشقانه می پرستمش .
ای بابا یعنی چی هرکس؟ هر چی من هیچی نمی گم!
_
هر کسی ؟
انگار منظورمو متوجه نشده بود گفت : آره
گفتم : آخه تو مگه با چند نفر بودی که ...
نشنید چی گفتم پرسید : چی ؟ پیش خودم گفتم بیخیال بابا نمی پرسم ... گفتم که : هیچی ... همچین با یه لحن قاطعی گفت : بگووووو که من ترسیدم نگم !
_
هر کسی که نه...وقتی من ببینم یه دختری خوب و با ادب هست چرا من باهاش خوب نباشم و...
نمیدونم... شاید در موردش اشتباه فکر کردم یا شاید هم نه ... نمیخوام بهش وابسته شم من همیشه می ترسیدم از تنها موندن اگه بخواد تنهام بذاره من داغون می شم ولی دست خودم نبود ... با تعریف هایی که شنیده بودم و رفتارش امکان نداشت که بتونم دوستش نداشته باشم . من حتی اون موقع ندیده بودمش هنوز ! تقریبا کل روزم با اون می گذشت دیگه ! تا 3 که مدرسه و هی با هما در موردش حرف می زدیم . می اومدم خونه هم که با هم اس بازی می کردیم تا 2 يا 3 شب !
سه شنبه برنامه نویسی داشتیم . یعنی واقعا بگم خدا چکارش نکنه ها! خیلی سخت گرفته بود شاید 10 بشم ! یه برنامه که توی کتاب یه صفحه کامل بود رو آورده بود بنویسیم . یک ربع قبل از امتحات گفت که این برنامه هم بخونین ! من که برگه ی کتاب رو کندم و با خودم بردم سر جلسه. 6 تا مراقب داشیم مردم تا رفتم بنویسم از استرس !
بعد امتحان ورزش داشتیم و باید میرفتیم باشگاه . رشته ی ورزشیم والیبال هست . مهارت خیلی زیادی ندارم ولی خیلی هم بد بازی نمی کنم ! یک ربع آخر توی زمین بازی کردیم خیلی خنده دار بود ! یکی یکی نوبت سرویس زدنمون می رسید . نوبت فریمهر شد ولی مریم دوستم توپو بهش نداد خودش زد ! حالا هر کس می خواست سرویس بزنه فری میگفت نوبت منه بدین به من من نزدم! هیچ کس هم حواسش بهش نبود . وای 200 بار گفت ! آخر هم به زور از یکی از بچه ها گرفت. تا اومد بزنه توپ از دستش در رفت توی هوا چرخید اومد پایین . خیلی صحنه ی جالبی بود! همچین با اعتماد به نفس کامل رفت که گفتم الان توپ رو می ترکونه ! من خودم سرویس خوب نمی زنم ولی اون صحنه از جالب هم اون طرف تر بود ! از بس خندیم اشکم در اومد!

هما می گفت که دستش درد می کنه هی ... بعد از ظهرش از خط باباش اس داد که :
به امید بگو به خط من اس نده دست دادشمه .خودم بهش اس میدم به این خط هم اصلا اس نده .
به سامان گفتم که به امید بگه . حالا امید گیر داده که من میخوام بیام سمنان . بابا بگیر بشین سر جات دیگه چقدر جو می دی . زبون من مو در آورد از بس گفتم نمیشه هما رو ببینی اون بیمارستانه اصلا باباش و پدربزرگشو نمی ذارن بیاد چه برسه به تو !
حوصلم سر رفته ! سامان پسر خوبیه . یه حسی نسبت بهش دارم . ولی ... خب اون نباید به مامانش اینا می گفت که با من دوسته ... من دوست نداشتم !
بهش گفتم که میخواستم واسه نماز بیدارت کنم ولی گفتم شاید ناراحت بشی ... گفت از این به بعد صبح ها صدام کن .
نمی دونم راست و دروغش رو ولی امید به هما گفت که اومده سمنان توی بیمارستانه و ...
هما هم ترسیده بود که مامانش اینا بفهمن منم استرس گرفتم ! بعد 1 ساعت اینطورا امید گفت که راه ندادن بیام تو فرداش هم دانشگاه داشت برگشت.
یه جای کار می لنگه احساس میکنم ( خیلی ببخشیدا ) زر زده ! خالی بسته یا شایدم نه.. نمیشه زود قضاوت کرد .
دلم واسه پویا تنگ شده . دلم طاقت نداره آشفته ام نمیتونم یه جا بشینم ... سامان هم که با این عکس فرستادنش ماروکشت ! هر روز یه جریانی داریم . عصر وقتی تو اتوبوس بودن و داشتن بر می گشتن تهران نقریبا مطمئن بودم که پویا هم پیششه . گفتم بهش سلام برسون گفت : نیومده ! هه! حتی حالش هم نمی تونم بپرسم . حتی نمیشه ازش خبری داشته باشم ...
دلم واسه صداش تنگ شده واسه ( سلام سلام ) گفتناش واسه ( جوجه جونم ) گفتناش دلم پر کشیده . سامان هر چه قدر هم که خوب باشه نمی تونه جای خالی پويا رو پر کنه .
سامان همچین از دوست دختر قبلیش صحبت می کنه که ... بابا اصلا نباید بگه این حرفارو ! می گه یه دختری رو دوست داشتم که 5 سال باهم بودیم ولی بهم زدیم باهم چون بهم خیانت کرد .جونم واسش می رفتا! آخه یه چیزی میگه ها! اون هنوز 20 سالش هم کامل نشده . یعنی 28 بهمن تازه 20 سالش پر میشه الان تازه 19 هست . یعنی از 14 سالگی با طرف دوست بوده ؟ هه! بچه چه فعاله!
بالاخره عکشو فرستاد . عکس 16 سالگیشو قیافش نمیگم بد بود ولی خیلی بچه بود! خب معلومه واسه 4 سال پیشش بوده . یک دونه دیگه هم واسه پارسال فرستاد که اونم تار بود . حالا اگه ماها باشیم ! یه عکس اگه یکیمون خوب نیوفتاده باشه ده بار می گیریم دوباره تا درست شه! حالا این عکسش تار افتاده همون هم برداشته فرستاده ! انگار قحطی عکس اومده باشه !
ولی فقط صورتش تار بود . چه هیکلی داره ماشالله هزار ماشالله خیلی خوش تیپه ! تا اون وقت که عکساشو فرستاده بود چیزی نگفت ولی وقتی گفتم چقدر خوشگلی گفت تو هم نمی فرستی ؟ البته اگه اعتماد داری !
راستی یه چیزی ! قبلا بهم گفته بود من زشتم منو ول نکنی وقتی دیدیم ! واقعا چطور دلش میومد بگه زشت ؟ منم دو تا عکس واسش فرستادم .
هی میگفت عالیه عزیزم من در حد تو نیستم تو حیفی که با من دوست شدی. بابا این پسره خله ! به این خوش تیپیو خوش هیکلی ... قیافش رو هنوز نمیتونم بگم چون صورتش واضح نبود اصلا . یه حس خاصی نسبت بهش دارم ... نمیدونم
صبح 10 بار زنگ زدم که واسه نمازبیدارش کنم آخر هم پا نشد که پا نشد ! اولین امتحان ترمو دادم و بعدش عکس سامان رو به هما و یکی دیگه از دوستام نشون دادم . هی میگفتن کوفتت بشه ! ای بابا می ترسم آخر هم کوفتم بشه !
بعد امتحان به سامان اس دادم : بد نبود ولی حوصله جواب دادن نداشتم !
_
یعنی هر چی امروز پیش خدا دعا کردم کشک بود دیگه ؟!
_
نه به خدا بد ندادم فقط حوصله ی جواب دادن نداشتم تا آخر نشستم خیالت راحت بد ندادم قول میدم بد ندادم !
_
ترنم من به تو ایمان دارم . میدونم که تو فیتیله داری نفت نداری ، شیروونی داری برف نداری ، سوزن داری نخ نداری !! منم همه ی اینا رو می دونم
_
آفرین به تو دیگه چیا می دونی ؟ بچه با استعدادی هستی
_
دیگه فعلا همین هارو می دونم چیز جدید فهمیدم حتما به تو هم می گم !
_
مرسی تو لطف می کنی
_
دیگه کاریه که ازم بر میاد دیگه !
اون روز پیاده برگشتیم خونه .خیلی راه بود ولی با هم دیگه خوش گذشت رفتیم پارک خیلی خلوت بود . زیر سایه درخت یه آرامش خاصی داشت...
شب بهش گفتم بذار یه چیزی بگم حال و هوات عوض شه !
_
اتل متل گلابی دلم تنگه حسابی یه روز به خرج خودت می برمت کبابی!
بعدش باز گفتم : فکر می کنی در همسر داری چه طور آدمی هستی ؟ از 1 تا 10 یه عدد انتخاب کن بفرست !
گفت : 1
حالا 1 می شد ظالم بهش گفتم بهت نمیاد ظالم باشی ؟ آخی الهی ! گفت : بخدا من اینطوری نیستم ! گفتم : می دونم بابا تو خیلی ماهی
 
روز بعدش هما اومد خونمون از ساعت 8 خونه ی ما بود تا 1 بعد از ظهر . قرار بود که سامان رو واسه ساعت 9 بیدار کنم که عکسایی که دیروز با پویا و امید گرفته بود رو واسم بفرسته . بیدارش کردم گفت همین الان می فرستم .
ووووووووووووووووووووووووو و باورم نمیشه ! یعنی واقعا خیلی خله ! به این خوشگلی می گفت من زشتم. یعنی نمونه اش نیستا . ماشالله هزار ماشالله خیلی ماه هست . از خیلی اون طرف تر ! 7 یا 8 تا عکس واسم فرستاد . با شلوار لی و تی شرت آبی انگشتر دست چپش بود ولی بهش هیچی نگفتم! الهی بمیرم پویا چه قدر لاغر شده دلم سوخت . انصافا سامان از همشون بهتر بود .
امید هم خوشگل بود ولی چاق ! هما هی می گفت خوش به حالت چقدر چاقه امید ! ولی امید رو دوست داره خیلی زیاد . میگه اخلاقش واسم مهم تره .
به سامان گفتم قول بده این عکساتو به کسی نشون ندی! اونم گفت چشم قول مي دم چه قدر بچه پرو حتي نمي گه چرا ! بهش گفتم :
_
من هم نشون کسی نمیدم اون سری هم اشتباه کردم .
_
چرا حتما خیلی زشتم روت نمیشه نشون بدی به دوستات !
_
نخیر از بس ناز و خوشگلی که می ترسم چشمت بزنن!
_
تو چشمات خوشگل میبینه ایشالا کور شه هر کس نمیتونه رفاقت منو تو رو ببینه ! ( باز گفت رفاقت ! )
گفتم : ایشالا!
امید نیومده بود سمنان می دونستم خالی بندیه مطمئن شدم دیگه ! ای خالی بند ! هما اولش باورش شده بود که اومده ولی کم کم شک کرد . حتی به امید نگفت که می دونه دروغش رو ! میگه هر وقت به امید می گم که من واست مهم نیستم و تو منو دوست نداری می گه اگه دوستت نداشتم که اصلا نیومدم سمنان ! هه چقدر خالی بنده این بشر ! چطوری می خواد حرفای دیگش رو باور کنه !
یاد روزای اول دوستی با سامان افتادم که چه قدر بی حوصله بود ... کم کم خوب شد پشت تلفن خوب صحبت می کرد ولی از مدل اس دادنش خوشم نمیومد .
یه چیزی بگم ؟! کاش اینقدر خوشگل نبود ! خب چون خوشگل هست خیلی دختر دورش میرن من دوست ندارم من دوست داشتم فقط و فقط مال من... اه بیخیال بابا مگه قراره چی بشه ...
بعد امتحان عربی با هما رفتیم پارک . اه ! یه لحظه هم آدم آرامش نداره ! چه قدر پسر های بی کار اون جا بودند همه هم دبیرستانی واقعا که بیکار های الاف ! داشتیم دنبال یه سایه می گشتیم که بشینیم که دو تا پسر اومدن دنبالمون .
یکیشون هی می گفت : یه لحظه وایستین تورو خدا یه لحظه وایستین !
بعد دوستش بهش گفت : احمق! اونا باید وایستن یا تو بری دنبالشون ؟
_
خب نه من باید برم ولی می بینی که عین جت دارن می رن !
آخر یکشیون اومد رسید به ما یه شماره دستش بود .
با یه لحن ملتمس گفت : تورو قران بگیر تورو خدا رومو زمین ننداز !
احمق دیوونه چه التماسی می کنه ! اول نگرفتیم بعدش خیلی کنه شده بود هما ازش گرفت پاره کرد . پسره گفت : مرسی همين که گرفتی بس بود ضایع نشدم! بابا مشکل داشت کلا ! نشستیم زیر سایه یه درخت روی چمن .
هما زنگ زد به امید کلی با هم صحبت کردند منم تا خواستم زنگ بزنم باز اون دوتا مزاحمای مسخره اومدن . اه تازه می خواستم با سامان صحبت کنما .چقدر یه آدم می تونه کنه باشه ؟! باز یه شماره داد . نوشته بود : tel : بعد شماره رو نوشته بود . خندم گرفت ! به هما گفتم : خوب شد نوشتنا! وگرنه ما نمی فهمیدیم شماره تلفنه! پسره گفت اگه پاره کنی نمیرما ! گفتم تورو خدا برو باشه پاره نمی کنم .
خلاصه رفتند . با سامان صحبت کردم قطع و وصل می شد. قطع کردم . ای بابا چه گیری کردیما ! باز اومدن ! هما گفت زنگ بزن نامزدت بیاد حالشون رو بگیره ! پسره هم گفت مطمئن باش اگه بیاد با صورت ورم کرده بر می گرده ! هه ! حالا سامان هیچی امید یه چک بزنه تا اون سر دنیا دور خودت چرخ می خوری فسقلی ! دیگه نمی شد صبر کرد خیلی کنه شده بودند شماره رو جلوش پاره کردم و رفتیم خونه .
یه چیزی ! سامان تیکه کلام داره ! دم به دقیقه می گه : عشق منی ! يا اين كه راضيم ازت!
آخرهای شب بهش اس دادم : پیشاپیش روز ملی " جوراب " که در ایران به آن روز " مرد " می گویند مبارک !
_
عزیزم دستت درد نکنه دیگه یعنی من به اندازه یه جوراب واست ارزش دارم ؟!
_
عزیزم تو به اندازه ی کل دنیا ارزش داری شوخی کردم
_
همین که تبریک گفتی واسه من کلی ارزش داره
_
می خوام تا وقتی برسه هر روز بگم چطوره ؟! ( آخه دو هفته ی بعدش روز مرد بود )
_
بگی نگی عشق منی !
حوصلم توی خونه سر رفته بود . با هما رفتیم پارک . داداش و خواهرش هم اومده بودند . روی چمن نشسته بودیم داداشش زنگ زد به فرید . فرید یکی از آشناهای هما ایناست . راسش هما قبلا عاشقش بود . یعنی می مرد واسش ! ولی هما خیلی از فرید سر تره ارزش نداشت... نه از نظر قیافه این حرفا ! اگه از قیافه باشه که... فرید فتوکپی 2AFM هست . یعنی عین سیبی که از وسط نصف کردند ! ولی خب اخلاقش... خلاصه که ارزش هما یکی بود که قدر عشقشو بدونه . هنوزم گاهی می گه دلم واسش تنگ شده . می دونم که عاشقشه می خواد فراموشش کنه ولی خب ... امید وارم بتونه با امید ، فرید رو فراموش کنه . اول انگار واسه انتقام از فرید با امید دوست شد ... ولی الان گاهی اوقات می گه از فرید بدم میاد . سر در نمیارم !
خلاصه داشتم می گفتم ! داداشش خیلی جالبه دوسال از ما کوچیک تره .
فرید : شما ؟
داداشش با یه لحن خنده داری گفت : از شرکت پاک شوما مزاحمتون میشم !
_
باریکلا... باریکلا...
داشت می ترکید از خنده گفت : خب دیگه چه خبر ؟! ( حالا فريد هنوز نشناخته بود!)
یادم نیست چی گفتند دیگه ولی خلاصه کلی خندیدیم ! اسکل شده بود بیچاره !
به سامان گفتم : بلدی غذا درست کنی ؟
_
آره ماکارانی شکل دار و ساده و برنج و مرغ و سوسیس تخم مرغ !
_
مگه شکل دار و ساده با هم فرق داره مدل پختنش ؟! ا ؟ نه بابا! تو سوسیس تخم مرغ رو از کجا یاد گرفتی بابا بیخیال ! میگم بچه با استعدادی هستی !
_
بله فرق داره . برای این که ماکارانی شکل دارت خمیر نشه باید یه سری حرکات فوق حرفه ای بری که من توی 20 سال تجربه یاد گرفتم . همون سوسیس می دونی چه قدر زمان می بره تا بیای پختنشو یاد بگیری ؟!
_
ماکارانی رو نمیدونستم ولی چه قدر راز در پختن سوسیس نهفته است !!
یه طوری صحبت می کنه که انگار از وقتی متولد شده آشپز بوده !
حوصله ام خیلی سر رفته توی خونه . زنگ زدم به هما ولی نمی تونست بیاد پارک .منم که تنهایی خوش نمی گذره کجا برم ؟!
به سامان زنگ زدم واسم گیتار زد و خوند چه آهنگایی هم انتخاب می کنه ! سلیقه اش خیلی خوبه خداوکیلی .
کاش از اول میدونستم تو مال دیگرونی
کاش از اول میفهمیدم تو با من نمیمونی
کاش از اول میدونستم تو سهم من نمیشی
کاش میفهمیدم که تو از عشق من گریزونی
از فکر و قلبم تو نمیری که به همین زودی
تو اون فرشته پاکی که من فکر میکردم نبودی
میدونم هر جا که هستی با هر کسی نشستی
به راحتی فراموشم میکنی تو به زودی
این همه عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
کاش از اول میفهمیدم تو مغروری
کاش میدونستم از دنیای من دوری
کاش آروم آروم از قلب من میرفتی
چه دروغای شیرینی به من میگفتی
.
این همه عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
من که عاشق بودم تو نفهمیدی
با تو صادق بودم تو نفهمیدی
عاشق صداشم . احساس می کنم هیچ کس نمی تونه مثل اون این آهنگ رو اینقدر قشنگ بخونه حتی خواننده ی خودش ! آخه ریتمشو عوض کرده بود !
اعصابم از دستش خورد شد ! گفت مي خواد چند سال ديگه بره خارج از كشور... چرا آخه؟؟؟؟ خواهرش اينا مي خوان برن اونم مي خواد بره باهاشون . دلم واسش تنگ ميشه من ! يه چيزي شايد بيشتر از دلتنگي . توي همين مدت كم... پويا من كه بهت گفته بودم از تنها موندن مي ترسم پس چرا؟؟؟؟؟؟ چرا منو سامان رو با هم آشنا كردي ؟ من توي اين مدت كم با اين كه نمي خواستم ولي بهش وابسه شدم اگه يه روز بخواد ... اه بيخيال !
خسته شدم به خدا . یه حرفایی هست که نمی شه به هیچ کس گفت . همه فقط خنده و شادی منو می بینن ولی هیچ کس از دلم خبر نداره . تو خونه واسه ی هیچ کس مهم نیستم واسه ی هیچ کس ! دوست دارم بمیرم به قول سامان اگه جرعت داشتم خودمو می کشتم . اون از پویا با اون همه مشکلاتش . این از سامان اونم از خونوادم ... همش دارم می ریزم توی خودم می ترسم پیر شم آخر ! بیشتر از همه مشکلم خونوادم هست . گاهی اوقات احساس می کنم واسشون مهم نیستم به هیچ وجه . اصلا کسی منو دوست نداره !
همیشه تقصیر با تبسمه( خواهر کوچیکم ) ولی امکان نداره که یک بار دعواش کنه و فقط با من جنگ داره . تا یه کلمه حرف حساب می زنم می گه :تبسم باهاش صحبت نکن جوابش هم نده . ای خدا چرا باید این طوری باشه ؟ پیش خودم می گم فرار کنم برم ! ولی کجا رو دارم که برم ؟ به خدا خسته شدم .همش به من میگن که تو خودخواهی ولی من خودخواه نیستم . تبسم خیلی پرو شده . در اصل اصلا تربیت نشده نمی دونم به کی بگم ؟ فقط می تونم بگم که کاش می مردم و همشون از دستم راحت می شدن .
نمی گم همیشه اینطوری هست ولی اكثر اوقات... دیگه ساکت شدم ! هیچی نمیگم. نمی خوام قبول کنم که کمبود محبت گرفته باشم ... نیاز به توجه ... نیاز به یه نفر که همه جوره هواتو داشته باشه در هر شرایطی . تورو دوست داشته باشه .کسی وجود نداشته انگار توی زندگی من با این خصوصیات . یه وقتایی فکر می کنم پویا هم بهم دروغ می گه ...
آخه یه روز با هما نشسته بودیم .گفت : زنگ بزنیم به پویا ؟
_
نه بابا گوشی دست خودش نیست که دست دوستشه الان . مطمئنم وگرنه تا الان اگه دستش بود اس می داد ( آخه ظهر بود )
اخر هم زنگ زدیم. من صدای اونو نشناسم باید برم بمیرم ... خودش بود . یه حالتی صحبت می کرد انگار که می خواست بپیچونه . خیلی راحت و عادی گفت : سلام خوبی چه خبر ؟ حالا منو بگی داشتم از عصبانیت منفجر می شدم . یادم نیست چی گفت هما بهش که گفت : چرا از صبح جواب اس نمیدین ؟ !
هه! منم گوشام درازه ! از این که بهش زنگ زده بودیم خیلی شوکه شد کاملا مشخص بود . نمي دونم شايد هم من اشتباه كردم . گفتم : اس دادی مگه ؟
_
آره یعنی به هیچ کدوماتون نرسید؟ یه چیزی می گیا ! ( دست پیشو می گیره که پس نیوفته )
من که دیگه باهاش صحبت نکردم . اصلا باورم نمیشد که دروغ بگه... شاید هم نگفته بود .ولی... با عقلم جور در نمیاد . تازه بعضی اوقات گوشی دو یا سه روز دستشه . آخه صاحب گوشی اگه نمی خواست که همیشه بهش می داد چه معنا داره که یه روز بگیره یه روز بده ؟ بعدشم یه پسر 25 ساله گوشی لازمش نمیشه ؟ حتی 30 هزار تومن هم نداره که یه گوشی بخره ؟ اصلا همه ی اینا به کنار گوشی واسه ی دوستشه، درست ! خط که واسه ی خودشه . خطش هم داده که چی بشه ؟ دوسش مگه خودش خط نداره و نمی خواد که خط خودشو بذاره توی گوشیش ؟
خیلی واسم مبهمه . نمیره توی مغزم این چیزا ... من که بهش اعتماد داشتم... این دنیا همش شده دروغ ... باز هم نمي تونم قبول كنم نه اون به من دروغ نمي گه مطمئنم .
شب آرزو ها بود . سامان خيلي دير جواب مي داد منم خوابم ميومد ! حوصله ي اس دادن نداشتم . ساعت 1 شب بود . زنگ زدم بهش تا ساعت 2 و نيم صحبت مرديم ! البته من يك ربع به 2 بود شارژم تموم شد اون زنگ زد .
گفت اخلاقت رو خيلي دوست دارم . بچه گونه فكر نمي كني !
_
خب اخلاقياتمو بگو ببينم !
_ 50
درصد احساسي . دل به كسي نمي بندي خوشم اومد ! خشن ! با دست چپت 2 نفر رو كشتي با دست راستت هم چشم كور كردي !
خيلي حرف ديگه با هم زديم ولي چون آخر شب بود هيچ كدوم رو درست و حسابي يادم نمونده ! از همه جا صحبت كرديم با هم . گفت شايد قرار باشه توي تابستون با پويا برن تركيه ...

 


 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 26 دی 1394برچسب:, | 9:32 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود